صدای سکوت

مادرم را می ستایم چرا که از ذره ذره ی وجودش درس آموختم و در نگاهش تاریخ را ورق زدم تاریخی که برای او خاطره ایست پر از فراز و نشیب...


:ادامه مطلب:
نوشته شده در 19 / 2 / 1391برچسب:,ساعت 9:27 توسط غریب|

 

دیدی دلا که یار نیامد                 گرد آمد و سوار نیامد

بشکفت بسی غنچه و پژمرد       اما گلی به بار نیامد

آن کاخ ها ز پایه فرو ریخت          وان کرده ها به کار نیامد

 

می سوزم از فراق و شکیبت       ای باغبان بهار نیامد...

نوشته شده در 2 / 1 / 1391برچسب:,ساعت 9:18 توسط غریب|

باطل می شوی مثل همان...


:ادامه مطلب:
نوشته شده در 14 / 12 / 1390برچسب:,ساعت 12:15 توسط غریب|

 

  بشکه نفتی داخل انبار بود / سالن انبار تنگ و تار بود

  عصر جمعه حول و حوش شیش و هفت / برق سالن اتصالی کرد و رفت

 عده‌ای هم جمع بودند از قضا / صف کشیده تا کنار پله‌ها

 یک به یک می‌آمدند و با ادب / لمس می‌کردند و می‌رفتند عقب

 لمس می‌کردند مردان و زنان / هر کسی چیزی گمان می‌برد از آن

 این یکی استادکار ذوالفنون / گفت چیزی نیست این غیر از ستون

 آن یکی مرد سیاسی با دو دست / لمس کرد و گفت حتما قدرت است

 کودکی هم روی آن دستی کشید / گفت اسنک بود با طعم شوید!

 کهنه رندی هم رسید و دست زد / گفت ایران هزار و چارصد

عاشقی هم گفت این دعوا خطاست / بی خیال بشکه معشوقم کجاست

عاقلی هم میگذشت از آن کنار / گفت مارک و لیره و پوند و دلار

 دختری هم ناگهان جیغی کشید / گفت مردی بود با اسب سپید

عده‌ای ناگاه از راه آمدند / شمعی آوردند تا روشن کنند

شمع را با فندکی افروختند / بشکه در دم منفجر شد سوختند

بشنو اما حاصل این گفتگو / ما درون بشکه نفتیم ای عمو

می‌رسد هر کشوری از هرکجا / پای خود را می‌کند در کفش ما

حرف آخر یک کلام است و همین/ کاشکی بی نفت بود این سرزمین...

      

نوشته شده در 28 / 12 / 1390برچسب:,ساعت 17:23 توسط غریب|

نوشته شده در 19 / 12 / 1390برچسب:,ساعت 11:33 توسط غریب|

 

نوشته شده در 29 / 10 / 1398برچسب:,ساعت 13:1 توسط غریب|

نمی دانم از کجا شروع کنم...


:ادامه مطلب:
نوشته شده در 9 / 11 / 1390برچسب:,ساعت 21:51 توسط غریب|

راستش زیاد دنبال این نبودم که...


:ادامه مطلب:
نوشته شده در 6 / 11 / 1390برچسب:,ساعت 10:49 توسط غریب|

شب شکوه ستوه

نه اشک بود نه باران تداوم خون بود...

چه بارشی که زمین را به آسمان می دوخت..؟

زپشت پنجره ی خون وشب کسی گریید...

چه دردناک گریست..!

چه درد...درد...چه دردیست گریه ی مردان

نه درد آسان است..!

شب شکوه ستوه... شب تراکم اندوه... شبی که می بینیم

چه ساده است تنفر واحمقانه غرور..!

قرارداد کثیفیست عشق... آری عشق...

شب شکوه ستوه.. شب تفاهم نیست...شب است و گرداب است

کلید صبح میان عمیق مرداب است...

شب لجن زده ایست...کسی نمی شنود

تو هم نمی شنوی..!

فضای سینه عفن چون چون عمیق گنداب است...

شب شکوه ستوه... شب سکوت و سکون...

شب من است... شب من...

در این لزج شب چرک... اسارت آسان نیست...

حقارت آه... تو را...

به مرگ می سپرم آه مردن آسان است...

طنین هق هق مردی درون شب پیچید...

به سرفه شد تبدیل...

وسرفه ها به گلوله... گلوله پی در پی...

چه مردن آسان است..!

                                                    (نصرت رحمانی)

 

 

 

نوشته شده در 8 / 11 / 1390برچسب:,ساعت 19:23 توسط غریب|


آخرين مطالب
» مادر
» بهار نیامد...
» انتهای خاموشی
» نفت که آمد و رفت...
» بعده این شب تاریک نوبت صبحه..!
» چرا پایان ندارد تابش تاریک بیداد..!
» شکوه ای برای من برای تو
» حرفای خودمونی

Design By : Pichak