بشکه نفتی داخل انبار بود / سالن انبار تنگ و تار بود عصر جمعه حول و حوش شیش و هفت / برق سالن اتصالی کرد و رفت عدهای هم جمع بودند از قضا / صف کشیده تا کنار پلهها یک به یک میآمدند و با ادب / لمس میکردند و میرفتند عقب لمس میکردند مردان و زنان / هر کسی چیزی گمان میبرد از آن این یکی استادکار ذوالفنون / گفت چیزی نیست این غیر از ستون آن یکی مرد سیاسی با دو دست / لمس کرد و گفت حتما قدرت است کودکی هم روی آن دستی کشید / گفت اسنک بود با طعم شوید! کهنه رندی هم رسید و دست زد / گفت ایران هزار و چارصد عاشقی هم گفت این دعوا خطاست / بی خیال بشکه معشوقم کجاست عاقلی هم میگذشت از آن کنار / گفت مارک و لیره و پوند و دلار دختری هم ناگهان جیغی کشید / گفت مردی بود با اسب سپید عدهای ناگاه از راه آمدند / شمعی آوردند تا روشن کنند شمع را با فندکی افروختند / بشکه در دم منفجر شد سوختند بشنو اما حاصل این گفتگو / ما درون بشکه نفتیم ای عمو میرسد هر کشوری از هرکجا / پای خود را میکند در کفش ما حرف آخر یک کلام است و همین/ کاشکی بی نفت بود این سرزمین...
نظرات شما عزیزان:
Design By : Pichak |